چقدر اقبال من بلند است که “البرز” ، این کلمه، این نام، چند صباحی است مرا به انسانی رسانده که همچون البرز زیبا در شمال کشورم، خودش را به تمامی خصلت های خوب این رشته کوه رسانده است؛ “حسینعلی البرز”
شاید خیلی از شما که این یادداشت را می خوانید هنوز هم این نام نیک را نشنیده باشید. شاید گهگاه از جلوی ساختمانی در خیابان سمیه که چهرهی مهربان و مصمّم این مرد نقاشی شده، به نام “بنیاد فرهنگی البرز” برخورده باشید و شاید ساختمان های دیگری را که از موقوفات ایشان به همین نام است، در جای جای دیگر تهران دیده باشید.
بله. این یادداشت به مناسبت سالیاد آسمانی شدن بزرگمردی از اهالی سرزمین خیرخواهان است. “حسینعلی البرز” که جایگاهش در آسمان، یقیناً بر سر سفرهی سبز خدا، کنار بزرگان و نیکان جاودانه است و یادش در زمین تا همواره به نیکی و بزرگی و مهر بر زبانها جاری.
او آینه تابانده به عالم جویندگان و نام آوران راه دانش، و تصویر لطف او به تکرار از همان روزِ نخستِ وقف او در “بنیاد فرهنگی البرز”، تلالؤ یافته است و نامش ابدیتی یافته که ابتدایش پیدا و انتهایش نامعلوم است.
“حسینعلی البرز” راه جویندگان دانش را که به هزار و یک دلیل و مشکل، نمی توانستهاند در این راه قدم بگذارند، نه به یک نور کوچک، که به چلچراغ نیکی و وقفش، چراغان کرده است.
حالا چه بسیار نام آوران و اندیشمندان که در جایگاههای ارزشمند مدیریتی و علمی که از لطف ایشان در زمان دانش اندوزی بهره بردهاند، خود در حال بهره رساندن به مردم سرزمینمان ایران و حتی دیگر مردمان در سراسر دنیایند و تا زمانی که آنان در حال خدمتند، ثواب و اجر نصیب بنیانگذار خوش فکر “بنیاد فرهنگی البرز”، پدر معنوی و علمی این بزرگواران “حسینعلی البرز”، خواهد شد.
دوست ندارم کنار نام ایشان، کلمهی شادروان یا مرحوم را بیاورم که به گواه شعرِ مرده آنست که نامش به نکویی نبرند، “حسینعلی البرز” تا ابد زنده است.
شاید اگر نام ایشان را در فضای مجازی و اینترنت جستجو کنید، بارها و بارها به تکرار بتوانید این نام را ببینید و تمامی موقوفات ایشان را تک به تک دنبال کنید؛ اما من ضمن معرفی برخی از کارهای نیک ایشان می خواهم به نوع وقفی که ایشان داشتهاند، دقت شما را جلب کنم.
چه بسیارند نیکنامانی چون “حسینعلی البرز” که از سر خیرخواهی، امکانی فراهم می کنند که بعد از وفاتشان بخشی از مایملکشان صرف امور خیری که به نظرشان برای مردمان، نیاز زمانهشان است و مفید، بشود. احسنت به تمام واقفینی که غیرِ خیر برای فرداهایشان، فکر کسانی هم که بعضا هم محلهای و هم ولایتی و همشهری شانند، هستند. اما حسینعلی البرز، این نیک نام، وقف خود را آنگونه انتخاب کرده که هنوز هم در نوع خود بی نظیر است و نیز آنگونه این موقوفات را با وسواس و دقت نظر بر اساس اساسنامهای که تنظیم کرده در اختیار مردمان سرزمینش ایران قرار داده که آن هم در نوع خودش و بعد از گذشت شش دهه، بی همتاست.
با ذکر این مقدمه، به زندگی پر فزاز و نشیب این چهره ماندگار وقف علمی در دوران معاصر میپردازم. سیصد سال قبل، بزرگی از اهالی آشتیان دبستانی در آنجا احداث کرد، بزرگمردی به نام علینقی البرز که از اجداد حسینعلی البرز ماست. شاید ایشان اولین الگوی موسس بنیاد فرهنگی البرز بوده است. و پدر هم مرتضی البرز (به تعریف حسینعلی) به نیکنفسی و دست و دل بازی و مهربانی و نوعدوستی، الگوی دیگری برای ایشان. مردی که از مستوفیان آشتیان بود و بعدها و در زمان مشروطه به تهران آمد و تولد فرزند نیکنامش حسینعلی در تهران (سال 1285) بود و سرنوشتی خوش برایش رقم خورد. (که صد البته سازندهی سرنوشت آدمها خودشانند.)
حسینعلی، تک پسری بود که طعم تلخ یتیمی و فراق مادر را در دو سالگی را چشید. در هفت سالگی به اصرار پدر، به مدرسهی قزاق خانه رفت تا شاید در بزرگسالی، در میان قزاقان به اعتباری برسد. اما حسینعلیِ نوجوان، چون روحیهی نظامی گری نداشت، پدر را راضی کرد تا او را به مدرسهی دیگری (کالج امریکایی ها یا دبیرستان البرز کنونی) بفرستد.
حاصل درس خواندن حسینعلی در دبیرستان البرز، یادگیری کامل زبان انگلیسی – در حدی که بعدها تمامی کارهایش را که ذکر خواهیم کرد خودش به انجام برساند – بود و میهن دوستی و وطن پرستی، و پرورش روح دموکراسی و اهمیت فراوان به زبان مادری و ادبیات فارسی و شاید نیز نگاه به نیاز آدم ها و خیرخواهی که بارها نیز “حسینعلی البرز” از آن به خوبی و بزرگی یاد کرده و آنقدر ارادت به دوران مدرسه در وجود حسینعلی زیاد بوده که بعدها وقفی به نام معلمش و در همان دبیرستانی که درس می-خوانده انجام داده است. کتابخانهای به نام جُردن.
به دنبال فارغالتحصیلی حسینعلی از دبیرستان البرز در سال 1304، به توصیهی پدر وارد کار دولتی شد. انتخاب اول او، مترجمی در وزارت مالیه (اقتصاد و دارایی) بود. باتوجه به ابتلای حسینعلی به بیماری برونشیت، اطبا درمانش را حضور در هوای گرم تشخیص دادند و او تصمیم به هجرت گرفت. شاید بسیاری از بزرگان هجرت را منشاء تحول در زندگی می دانند و برای حسینعلی نیز اینگونه بود. نه آن یک بار که بارهای بعد نیز برای او هجرت اتفاق افتاد و کوچ و سفر در سرنوشتش بسیار تکرار شد.
اهواز، مقصد انتخابی کار ترجمه برای او بود، آنهم مترجمی شخصی که تا پیش از حسینعلی کسی به دلیل ناامنی و بدی آب و هوا آن را نپذیرفته بود. مسیر اهواز از تهران مثل امروز وجود نداشت و راههای ناامن و صعب العبور باعث شد تا حسینعلی از مسیر عتبات به خوزستان برود و کارش را با زیارت مرقد خوبان و بزرگان آن دیار، آغاز کند.
اما این آغاز، فرجامی نهچندان مطلوب داشت. البرز جوان با اینکه در مدت کوتاه مسئولیت خود توانسته بود با رسیدگی موفقیت به امور، رضایت مدیرش را کسب نماید، با این حال، پیشنهادهای مفسده انگیز رشوه از سوی طوایف و قبایل آنجا به او برای کم کردن مالیاتهایشان، در نهایت موجب دلزدگی او و ترک کار و بازگشت به زادگاهش تهران شد.
در تهران با کمک دوستان پدرش در وزارت عدلیه (دادگستری) و در دیوان عالی تميز (دیوان عالی کشور) مشغول شد اما با حقوقی بسیار پایین تر از اهواز.
مرتضی، پدر حسینعلی رویای دامادی تک پسرش را داشت و چه گزینهای بهتر از فخرالزمان، دخترخالهاش که از خانوادهای به نام بود. چیزی از زندگی مشترک حسینعلی و فخرالزمان نگذشته بود که داغ یتیمی پدر، دل حسینعلی را سوزاند. یتیمی سن و سال ندارد. حتی اگر در میانسالی هم پدر و مادر از دست بدهی، طعم تلخ یتیمی را تجربه خواهی کرد. و برای حسینعلی این داغ سخت تر نمود پیدا کرد زیرا ادارة امور خانهی پدری هم بر عهدة او قرار گرفت.
کار دولتی کفاف خرج دو خانواده را نمی داد و از طرفی در آنجا هم باز فساد برقرار بود و این خوشایند تربیت والای حسینعلی در خانواده نبود. خانهنشینی پیشه کرد و مرخصی بدون مزد گرفت تا استعفای کلی بدهد و فکر و چارهای بیاندیشد.
حسینعلی با توجه به تجربههایش در درس و کار و ذوق و استعداد خودش در مسایل اقتصادی، در فکر کاری آزاد بود و جرقهی آن با دیدن یک مناقصه در روزنامه اطلاعات آغاز شد. سال 1312 و مناقصهی ساخت زنجیرهای آهنی محوطه بانک ملی خیابان فردوسی. او سراغ دوستی رفت که در آهنگری مهارت بسیار داشت، آرشاک ارمنی و هر دو به نتیجه رسیدند که می توانند برندهی مناقصه باشند و چنین شد و حتی طرح خوب آنها با تغییراتی بر طرح اولیه که مهندسی آلمانی داشت پذیرفته شد و قرارداد کارِ شش ماهه هم در چهار ماه به انجام رسید و این، تشویق او هنگام افتتاح و بازدید مقامات مملکتی را به دنبال داشت و سودی معادل دوهزار و پانصد تومان نصیب هر کدام از شرکا نمود و این آغاز موفقیت های بعدی حسینعلی در تجارت بود.
او ملکی (مغازه) در خیابان فردوسی خرید و بعد از فکر و تحقیق، تصمیم به واردات و صادرات گرفت. زبان می دانست و شروع به مکاتبه با کارخانجات خارج از کشور کرد و در طول مدت کوتاهی نمایندگی 11 شرکت خارجی را در ایران گرفت. واردات او حالا کالاهایی مثل رادیو، دوچرخه، موتورسیکلت، گرامافون، صفحات موسیقی و همچنین کالاهای ساخت کشورهای غربی و مخصوصا آلمانی بود.
محصولات وارداتی او بهترین برندهای آن زمان بودند و برای او سود خوبی به همراه داشت. سفرهای او در طول مدت کاری اش به غرب نیز ایدههای مختلف و بسیاری به او می داد. بدین ترتیب عملاً حسینعلی، بدون ارث مادی از پدر و صرفاً با تکیه بر توان و تعهد شخصی، ضمن معرفی خود به عنوان یکی از پنجاه کُنشگر اقتصادی 150 سال اخیر ایران، توانست سرمایهی معتنابهی را برای خود رقم بزند اما با شروع جنگ جهانی دوم، همه چیز تغییر کرد و کارهای تجاری گذشتهی او به نوعی متوقف شد.
اما آب روان که جایی بماند و راه نرود، مرداب است و این رسم و راه “حسینعلی البرز” بود. و یقینا همزمان با ادامهی کار اقتصادی سالم – نه به شیوه و رسم نامردان دنیای اقتصاد به احتکار و گرانفروشی و سوء استفاده از شرایط بحرانی – قدم در وادی پُربرکت امور خیر گذاشت.
در اولین اقدام، تصمیم گرفت تا مرکزی بزرگ برای نگهداری از بیماران روانی تاسیس کند. زمین بزرگی در کرج خریداری کرد و خواست بر خلاف خاطرهی تلخش در کودکی از نگهداری افرادی که مشکل روانی داشتند و در همسایگی خانهشان زندگی می کردند و جز بند و حبس و کتک خوردن نبود، این مرکز را ایجاد نماید اما کارشکنی مردی که در همسایگی آن زمین از نمایندگان مجلس سنا بود و با حفر چاه در زمین حسینعلی مخالف و جلوی کار را گرفت، باعث شد که توفیق این خدمت به تمام به او نرسد. گرچه الأعمال بالنیات است و یقینا خداوند، اجری کامل برای او در نظر گرفته است.
اما البرز جوان، بخشندگی در وجودش بود و میرایی در عملش نبود و سخت کوشید و ادامه داد. و در طول چند سال در کارهای خیری کمک حال مردم بود که به اختصار چند قلمی را ذکر می کنم.
تأمین بخشی از تجهیزات بیمارستان بوعلی؛ اهدای لوازم اتاق عمل به بیمارستان امیراعلم؛ خرید تجهیزاتی برای دانشکدة دندانپزشکی دانشگاه تهران؛ اهدای لباس به انجمن خانه و مدرسه دبستان داریوش؛ احداث یک باب دبستان در سوهانک؛ اهدای ده دستگاه تهویه به سالن کودکان بنگاه تعاون؛ حفر چاه عمیق در سازمان اردوهای کار در کرج؛ و شاید بسیاری دیگر که نه خود ایشان عنوان کرده و نه جایی ذکر شده است و خودش می داند و خدا و آنان که بهره بردهاند از خیرات او.
اما شاید هیچیک از این اقدامات خیر و عامالمنفعه، نتوانست روح سرکش حسینعلی را راضی کند؛ از این رو بود که در اوایل دههی چهل شمسی، تصمیم به اقدام ماندگار زندگیش یعنی تاسیس “بنیاد فرهنگی البرز” گرفت که ماموریت آن، اشاعهی فرهنگ کشور از طریق اعطای “جایزه البرز” یا نوبل ایرانی بود.
شاید دقت نظر این مرد بزرگوار در سفرهای مختلف و تحقیقاتش باعث شده بود او با نوبل آشنا باشد و بخواهد که سرما یهی تمام زندگیش، همانند جایزهی نوبل به بلندهمتان عرصهی علم و دانش تعلق بگیرد. و باز تاکید می کنم او چنان با دقت این هدیه را از جانب خود در اختیار آیندگان علمی جامعهاش قرار داده که تا سالهای سال، برای آنانکه متولیان امور بنیاد فرهنگی البرز هستند، راه معلوم است و حجت تمام.
ایشان ده سال پس از تأسیس بنیاد نوشتند: «بنابر آخرین آمار، از تعداد 1416 [دانشآموز] که از کمکهزینه تحصیلی بنیاد در خلال این سالها برخوردار بودهاند، تعداد 453 نفر موفق به اخذ درجه لیسانس و فوق لیسانس و دکترا شدهاند» و این در حالی بوده که در دههی 40 شمسی، تعداد دانشگاههای ایران به تعداد انگشتان دست و میزان پذیرش دانشجو در آنها نیز بسیار بسیار کمتر از حال بوده است.
برای “حسینعلی البرز” سکون و سکوت معنا نداشت و همانگونه که از ابتدای کار خیر، بارها دچار مشکلات در راه انجام آن شده بود، در سالهای میانی دههی پنجاه نیز به دلیل تشدید بیماریاش، دچار بحران و چالشی دیگر شد. در ماههای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مجبور به هجرتی دوباره شد و به ناچار به غرب برای مداوای بیماری اش. و نتیجه و تجویز این درمان، ممنوعالکار شدنش بود. حالا البرز مانده بود و تعیین تکلیف بنیادی که 15 سال، همه اموال و وجود و حتی پیکرش را برایش وقف کرده بود. بنیاد فرهنگی البرز مؤسسهای کاملاً غیرانتفاعی و خیریه بود و حتی “حسینعلي البرز” خودش را از هرگونه انتفاع از آن محروم ساخته بود. که این هم از کارهایی است که او را میان خیّرین بی همتا ساخته است.
اما او این بار هم در همان شرایط سخت، شگفت انگیز و درست و خالصانه عمل کرد. نامهای به امام خمینی(ره) نوشت و با اعلام اینکه بنیاد فرهنگی البرز موقوفه است و او به خاطر بیماری و عمل جراحی و تجویز پزشکان، قادر به ادامة تولیت آن نیست، با واگذاری تولیت به امام از ایشان اینگونه خواست: «مقرر فرمایید کمیسیونی از شخصیتهای ذیصلاح به اساسنامه، وقفنامه، آییننامهها، بیلان سالانه و دفاتر بنیاد … رسیدگی نموده و نتیجه را به عرض برسانند …» و امام نیز با درخواست البرز موافقت نمود و ذیل آن چنین نوشت: «بسمه تعالی، حضرات آقایان هیئت امنای اوقاف. هیئتی برای رسیدگی و عمل به مندرجات وقفنامة مذکور در این ورقه معین بنمایند. معلوم است این هیئت مرکب از امنا و معتمدین و یک نفر روحانی مورد اعتماد خواهد بود. والسلام. روحالله الموسوی الخمینی». و اینگونه و با فکر درستِ حسینعلی در میانسالی و بیماری، هم ماندگاری موقوفهاش تضمین شد و هم زحمات سالیان او و همکارانش هدر نرفت. و نام خودش هم در زمرهی خیّران همچنان باقی و بنام ماند.
بنیاد فرهنگی البرز پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز، تحت نظارت هیئت امنای منتخب سازمان اوقاف و امور خیریه فعالیتهای خود را ادامه داده است و حسینعلی البرز نیز از همان سال تا زمان پایان حیاتش هیچ دخالتی در ادارهی امور نداشت اما باز هم تاکید می کنم در زمان تاسیس، چنان درست و اصولی اساسنامهای تنظیم کرده بود که اهداف او را چه در بودن و چه در نبودش، دنبال کرده است.
در اساسنامه بنیاد، هدف اصلی آن كمك به اشاعهی فرهنگ کشور و تجلیل از مقام علمی دانشمندان و پژوهندگان برتر ایرانی و تشویق دانشجویان و دانشآموزان برگزیده و نوباوگان و نوجوانان با استعداد ایرانی، از طریق اعطای “جایزه البرز” اعلام شده است. جایزه البرز به عنوان قدیمیترین جایزه علمی کشور، برخاسته از ایمان، انگیزه و ارادهی واقف نیک اندیش، حسینعلی البرز است که قصد داشت با حمایت از اندیشمندان و نخبگان ایران زمین، ایشان را در راه “تسکین آلام بشری، رفاه زندگی انسانی و ارتقای حیثیت ایرانی در جامعهی جهانی”، راهنما و مشوق باشد.
این مرد خوشفکر دنیای وقف که در تمام گفتار و کردارش به ایران و فرزندان کشور عشق می ورزید، سرانجام در دیار غربت و در فراق وطنش در تاریخ 26 مهر 1377 شمسی دار فانی را وداع گفت و نام نيك و آثار جاويدان از خود به يادگار گذاشت.
اما او همچنان و بعد از مرگش نیز شگفت آور است و بزرگوار؛ چنانچه در وصیتنامهاش نوشته بود: «از آنجا که به تشخیص پزشکان یکی از کلیههای من در ستون فقراتم قرار گرفته و این پدیدة نادری است، وصیت میکنم جسدم را پس از مرگ در اختیار سالن تشریح دانشکدة علوم پزشکی دانشگاه تهران قرار دهند تا با کالبدشکافی آن، به علت این عیب مادرزادی من واقف شوند.»
گرچه این خواستهاش عملاً محقق نشد و پیکرش را دور از وطن به خاک سپردند.
امید که آرمانهای “حسینعلی البرز” همچنان دنبال شود و آنان که از طریق بنیاد فرهنگی البرز به درجات بهتری از علم رسیدهاند و راه برایشان هموار گشته است، دنبالهرو او در این راه هم باشند.
زلالی آینهها وقفِ نامش.
نامش جاودانه، یادش گرامی، وقفش مانا و اندیشهاش مسری.